{گناهکار}❌❤️پارت۶:pat
نیکا: ارسلان رفت،خب دیانا چی بهت گفت
دیانا:میخواستم بگم که دیدم ارسلان پشت در وایستاده و بد نگاه میکنه 😰
ارسلان:نیکاااااااا
نیکا:بگو دیگه دیا وای چیه
ارسلان «گفتم فضول نباششش
نیکا: ببخشید ارباب
دیانا:دیدم ارسلان رفت،نیکا بیا
وای چرا این اینجوری از پشت من در اومد.
دیانا:ولش،میگم ارسلان گفت نمیخواد چیزی درست کنی سفارش داده،
نیکا:نههههه،امکان ندارع
دیانا:چی غذا؟
نه بابا ارسلان اصلا از بیرون غذا نمیخورد،
دیانا:خب گفت میخره بیا بزن تلویزیون نگاه کنیم یه فیلمی چیزی
نیکا:باشه،حدود یک ساعت گذشت که دیدم صدا میاد دیانا یه چیزی شده ها
دیانا:صدای جیغ یه دختر بود،با عجله بلند شدم رفتم بیرون در باز کردم
نیکا :همراه دیانا رفتم جای در که دیدم
دیانا:چرا اینکار میکنه ارباب
ارباب:یه طناب بزرگ برداشتم و به عسل میزم ،حق نداری این غلط کنی چرا با چه اجازهی این کار کردی هااااااا😡
عسل،ارباب بخدا تقصیر من نبود، اون ازم خواست
دیانا:رفتم پیش مریم(یکی از خدمتکار ارسلان) چی شده
مریم :عسل با یکی از نگهبان خونه رابطه داره،
دیانا؛واع،
نیکا: دیانا ،این عسل از اول اینجوری بوده حقشه
ارسلان:دیگه زیاد زدمش اومد کنار و طناب و از دستم انداختم،گمشو از این خونه بیرون.
عسل،ارباب توروخدا من جایی رو ندارم،
ارسلان:دستمو محکم به دیوار کوبیدم گفتم،،،گمشوووو).
دیانا؛یا صدای آرومی گفتم عسل برو بیرون در وایسا یه ذره آروم شه راهت میده خونه بدو
عسل:باشه.ع،
دیانا:آروم رفتم جلو
نیکا:دیانا،کجا نرو توهم میزنه دیاناااااا،
دیانا:رفتم دست ارسلان و گرفتم
مریم:اع،نرو نیکا برو جلوشو بگیر اونم میزنه.
نیکا:😖
ارسلان: عصبانیت به پشتم نگاه کردم که دیدم دیانا دستمو گرفته.
دیانا:ارباب دستتون خون میاد براتون پانسمان میکنم،تو چشماش نگاه کردم یکم مونده بود منو بزنه ولی با سکوت و نترس نگاهش کردم.
ارسلان:باشه با حرص
نیکا:واع،خدا شکر اینم نزد.
دیانا:نیکا:یکم وسایل الکلو پانسمان بیار طبقه بالا
نیکا،چشم🤭
دیانا:ارسلان و بردم رو تخت گذاشتم که دیدم نیکا وسایل آورد
نیکا:بیا،ارباب من برم سفارش برم تحویل بگیرم
ارسلان:برو.
دیانا: الکل رو ریختم رو دست ارسلان با پد محمکم فشار دادم تا خونش بند بیاد تعجب کردم ارسلان:هیچ آخ و اوخی نکرد
ارسلان:تموم شد
دیانا: پانسمان و بستم ،اره،نمی تونیین، زیاد تکون بدید
ارسلان: ممنون،(تو دلش)به خودم اومدم چرا گفتم ممنون
دیانا: فهمیدم ارسلان خجالت کشید یه خنده ریز رفتم
نیکا:با شدد در باز کردم رسیددد
ارسلان:مگه پادشاه داره میاد که اینجوری جار میزنی
دیانا 😌😌
نیکا:دیانا مال توهم آوردم اینجا بیا بخور باشه ا😏😉ینم مال شما ارباب
دیانا:اع.چ.را مال منو آوردی میاومد پایین دیگه،ن.نیکا،وا
ارسلان: گرفتم غذا و باز کردم جوجه با برنج بود میخواستم بخورم که.
دیانا:من غذا باز کردم و خوردم همین جور تند تند ۵دقیقه نکشید که خوردن برگشتم به ارسلان نگاه کردم دیدم نمیخوره،اع،چرا نمیخورید،ارباب
ارسلان:دست راستم زخمیه پانسمان عادت ندارم با مال چپ هم نمیتونم بخورم ولش،گشنم نیست
دیانا:نه،وایستین،قاشق برداشتم یکم جوجه و با برنج گذاشتم و بردم سمت دهنش،بخورم من بهت میدم ارباب
ارسلان:برا اولین بار بود که یه دختر قاشق میزاره تو دهنم،اخه
دیانا،اخه نداره،عااااا کن
ارسلان:؟....................
آقا لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
نمیدونم اینارو از کجا آوردم نفری ۱۰کامنت بزارید تا پارت بعد بزارم
ماچ.
دیانا:میخواستم بگم که دیدم ارسلان پشت در وایستاده و بد نگاه میکنه 😰
ارسلان:نیکاااااااا
نیکا:بگو دیگه دیا وای چیه
ارسلان «گفتم فضول نباششش
نیکا: ببخشید ارباب
دیانا:دیدم ارسلان رفت،نیکا بیا
وای چرا این اینجوری از پشت من در اومد.
دیانا:ولش،میگم ارسلان گفت نمیخواد چیزی درست کنی سفارش داده،
نیکا:نههههه،امکان ندارع
دیانا:چی غذا؟
نه بابا ارسلان اصلا از بیرون غذا نمیخورد،
دیانا:خب گفت میخره بیا بزن تلویزیون نگاه کنیم یه فیلمی چیزی
نیکا:باشه،حدود یک ساعت گذشت که دیدم صدا میاد دیانا یه چیزی شده ها
دیانا:صدای جیغ یه دختر بود،با عجله بلند شدم رفتم بیرون در باز کردم
نیکا :همراه دیانا رفتم جای در که دیدم
دیانا:چرا اینکار میکنه ارباب
ارباب:یه طناب بزرگ برداشتم و به عسل میزم ،حق نداری این غلط کنی چرا با چه اجازهی این کار کردی هااااااا😡
عسل،ارباب بخدا تقصیر من نبود، اون ازم خواست
دیانا:رفتم پیش مریم(یکی از خدمتکار ارسلان) چی شده
مریم :عسل با یکی از نگهبان خونه رابطه داره،
دیانا؛واع،
نیکا: دیانا ،این عسل از اول اینجوری بوده حقشه
ارسلان:دیگه زیاد زدمش اومد کنار و طناب و از دستم انداختم،گمشو از این خونه بیرون.
عسل،ارباب توروخدا من جایی رو ندارم،
ارسلان:دستمو محکم به دیوار کوبیدم گفتم،،،گمشوووو).
دیانا؛یا صدای آرومی گفتم عسل برو بیرون در وایسا یه ذره آروم شه راهت میده خونه بدو
عسل:باشه.ع،
دیانا:آروم رفتم جلو
نیکا:دیانا،کجا نرو توهم میزنه دیاناااااا،
دیانا:رفتم دست ارسلان و گرفتم
مریم:اع،نرو نیکا برو جلوشو بگیر اونم میزنه.
نیکا:😖
ارسلان: عصبانیت به پشتم نگاه کردم که دیدم دیانا دستمو گرفته.
دیانا:ارباب دستتون خون میاد براتون پانسمان میکنم،تو چشماش نگاه کردم یکم مونده بود منو بزنه ولی با سکوت و نترس نگاهش کردم.
ارسلان:باشه با حرص
نیکا:واع،خدا شکر اینم نزد.
دیانا:نیکا:یکم وسایل الکلو پانسمان بیار طبقه بالا
نیکا،چشم🤭
دیانا:ارسلان و بردم رو تخت گذاشتم که دیدم نیکا وسایل آورد
نیکا:بیا،ارباب من برم سفارش برم تحویل بگیرم
ارسلان:برو.
دیانا: الکل رو ریختم رو دست ارسلان با پد محمکم فشار دادم تا خونش بند بیاد تعجب کردم ارسلان:هیچ آخ و اوخی نکرد
ارسلان:تموم شد
دیانا: پانسمان و بستم ،اره،نمی تونیین، زیاد تکون بدید
ارسلان: ممنون،(تو دلش)به خودم اومدم چرا گفتم ممنون
دیانا: فهمیدم ارسلان خجالت کشید یه خنده ریز رفتم
نیکا:با شدد در باز کردم رسیددد
ارسلان:مگه پادشاه داره میاد که اینجوری جار میزنی
دیانا 😌😌
نیکا:دیانا مال توهم آوردم اینجا بیا بخور باشه ا😏😉ینم مال شما ارباب
دیانا:اع.چ.را مال منو آوردی میاومد پایین دیگه،ن.نیکا،وا
ارسلان: گرفتم غذا و باز کردم جوجه با برنج بود میخواستم بخورم که.
دیانا:من غذا باز کردم و خوردم همین جور تند تند ۵دقیقه نکشید که خوردن برگشتم به ارسلان نگاه کردم دیدم نمیخوره،اع،چرا نمیخورید،ارباب
ارسلان:دست راستم زخمیه پانسمان عادت ندارم با مال چپ هم نمیتونم بخورم ولش،گشنم نیست
دیانا:نه،وایستین،قاشق برداشتم یکم جوجه و با برنج گذاشتم و بردم سمت دهنش،بخورم من بهت میدم ارباب
ارسلان:برا اولین بار بود که یه دختر قاشق میزاره تو دهنم،اخه
دیانا،اخه نداره،عااااا کن
ارسلان:؟....................
آقا لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
نمیدونم اینارو از کجا آوردم نفری ۱۰کامنت بزارید تا پارت بعد بزارم
ماچ.
۱۴۳.۹k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.